مفهوم علمي انقلاب و اصلاحات (رفرم)
وبلاگ آموختن: بسياري از مفاهيم سياسي، جامعه شناسي و فرهنگي در عصر سرمايهداري در جهت حفظ منافع اين نظام، آلوده و يا از محتوا خالي شدهاند که جا انداختن مجدد و بازتعريف واقعي آنها به کار بسيار و زمان طولاني نياز دارد. واژه "انقلاب" و "اصلاحات" از آن جملهاند. مفهوم اصلاحات بيش از مفاهيم ديگر آسيب ديده و به ابزار توجيه فريبکاريها، سياستها و موقعيتهاي حقير تبديل شده است.
طبقات اجتماعي و گرايشات سياسي مختلف هرکدام تعريف هاي خاص خود را از مفهوم انقلاب و رفرم دارند. اين تعريفها با منافع طبقاتي و يا بر مصالح گروهي آنها منطبق است.
عدهاي بيرون راندن اشغالگران خارجي از يک کشور و کسب استقلال را انقلاب مينامند. گاهي ارتجاعيترين تحولات در يک جامعه را انقلاب نامگذاري ميکنند. در مورد رفرم يا اصلاحات هم همين داستان تکرار ميشود.
براي پيبردن به مفهوم علمي اين دو واژه، لازم است به تعريف جامعه شناختي و علمي از اين مفاهيم مراجعه کنيم. ابتدا بايد ببينيم انقلاب چيست؟ و سپس به مفهوم اصلاحات و يا "تغييرات تدريجي" رهنمون خواهيم شد.
توليد شرط اوليه تداوم زندگي اجتماعي است. انسانها قبل از اينکه فکر کنند، بايستي بخورند، بياشامند، بپوشند. انسانها مايحتاج زندگي خود را توليد ميکنند و در جريان توليد وارد روابطي با يکديگر ميشوند. اين روابط مستقل از اراده آنان ميباشد و در مراحل مختلف توسعه نيروهاي توليدي متفاوت بوده است. تاريخ بشر در بخشهاي زيادي از جهان شيوه توليد و مناسبات توليدي(منظور از مناسبات تولیدی شکل مالكيت بر وسايل توليد است که عدهی کمی مالک و اکثريت مردم جامعه محروم از آن) اشتراکي اوليه، برده داري، فئودالي و سرمايهداري را به خود ديده است. در هرکدام از اين دورهها، روبناهاي حقوقي، سياسي، فرهنگي، اخلاقي و اشکال خاصي از آگاهي اجتماعي بر مبناي اين روابط، يعني روابطي که انسانها در جريان توليد مايحتاج زندگي خود با هم برقرار کرده اند، به وجود ميآيد.
عصر بردهداري در مقايسه با زندگي انسانهاي اوليه که يکسان زندگي ميکردند ولي هميشه گرسنه بودند، قدم تاريخي بزرگي به جلو بود. کار بردگان به طبقات ديگر در جامعه فرصت داد تا به امور ديگري که لازمه پيشرفت زندگي بشر بود، بينديشند. علوم و فنون و دانش بشري در همه زمينهها در نتيجه حضور بردگان و مناسبات توليدي بردهداري رشد کرد. جامعه از بن بست اوليه که در دوره پيشين با آن روبرو بود، رها گرديد. جامعه بشري تکامل تدريجي خود را ادامه داد تا به مرحلهاي رسيد که خود اين نظام اجتماعي نيز در نتيجه تکامل نيروهاي مولده(منظور از نيروهای مولده: وسايل يا ابزار توليد؛ماشين آلات، ابزار، وسيله حمل و نقل، ساختمان، زمين، خطوط نيرو و ... نيروي كار انساني یا فروشندگان نیروی کار ) به بن بست رسيد و اينبار نيز جامعه براي خروج از بنبست پوسته مناسبات توليدي را درهم شکست و راه پيشروي بعدي خود را هموار ساخت. عصر فئودالي جايگزين عصر بردهداري گرديد. اين روند ادامه دارد تا به عصر سرمايهداري و انقلابهاي بورژوايي ميرسيم، که اين خود بديلي براي نظام فئودالي بود و توانست به تدريج و طي مدت زمان زيادي، سيطرهي خود را بر تمام نقاط جهان گسترش دهد.
براي روشنتر شدن مطلب به عنوان نمونه به فرانسه و انقلاب بورژوايي 1789 که به انقلاب کبير مشهور گشته در اين کشور نگاهی میاندازيم. سالها تکامل تدريجي نيروهاي مولده در دل جامعه فئودالي فرانسه، نيروهاي جديدي را به ميدان آورده بود. کار کشاورزي از صنعت فاصله گرفته بود و تقسيمکار جديدي در عرصه توليداجتماعي شکل گرفته بود. استادکاران و شاگردان و سپس کارفرمايان و کارگران روزمزدشان؛ وارد کشمکشهاي زمان خود شده بودند. اين نيروهاي جديد از لحاظ عيني موقعيتي را به دست آورده بودند که با موقعيتشان در رابطه با وسايل اداره جامعه انطباق نداشت. اين تعارض به يک موقعيت انقلابي در جامعه منجر گرديد و سرانجام ضربهي نهايي را بر پيکر نظام اجتماعي کهن در فرانسه و به دنبال آن در سراسر اروپا وارد نمود. اما اين موقعيت انقلابي يک شبه پديد نيامد. جامعه فئودالي به تدريج رشد کرد و در مقابل نيروهاي جديد عقب نشيني نمود و امتياز داد. متناسب با موقعيت جديد طبقات اجتماعي در جريان شيوه توليد و مناسبات فئودالي، شاهد پيدايش عصر رنسانس يعني عصر تجديدحيات فکري و فرهنگي در اروپا هستيم. اين تغييرات تدريجي انباشته ميشوند و سرانجام در مقطعي به تغيير کيفي يعني انقلاب منجر ميگردد. انقلاب از ديدگاه جامعه شناسي علمي آن تحول اجتماعي است که اساس مناسبات توليدي، اساس رابطه مالکانه را در يک جامعه دگرگون ميکند.
تحولات اقتصادي برخلاف تغييرات سياسي سريع اتفاق نميافتند، بلکه به تدريج شکل ميگيرند و کميتهاي روزمرهاي روي هم انباشته ميشوند تا هنگامي که پوسته خود را ميشکنند و در يک مقطعي کيفيت نويني را به وجود ميآورند. انقلاب پروسهاي است که دو وجه جدايي ناپذير را شامل ميگردد: وجه اجتماعي ـ اقتصادي و وجه سياسي. گاهي اين دو وجه را به عنوان انقلاب اجتماعي و انقلاب سياسي هم نام ميبرند. اين دو وجه از همديگر تفکيک ناپذيرند و يکي شرايط تحقق ديگري را فراهم ميسازد. دگرگوني روابط مالکانه توليد، برآيند اين دو وجه است. انقلابي که روابط توليدي(منظور از روابط تولیدی: رابطههاي بين افراد در روند توليد، توزيع و مبادله ثروت را، روابط توليدي يا روابط اقتصادي مينامند. مانند اين كه كسي مالك وسايل توليد، زمين،معدن،جنگل،كارخانه،كارگاه، ابزار كار و ... است. شخص ديگر نيروي كارش را ميفروشد و مالك نيست.) در يک جامعه را تغيير مي دهد هم اجتماعي و هم سياسي است. وجه اجتماعي ـ اقتصادي آن به تدريج شکل ميگيرد و وجه سياسي آن نسبتا ناگهاني اتفاق ميافتد. انقلاب سياسي سيستم حقوقي موجود را به هم ميريزد و سيستم حقوقي جديدي را جايگزين ميکند و اين معمولا با يک فرمان از جانب نيروي پيروز در انقلاب و در کوتاه مدت صورت ميپذيرد. اگر ما نميتوانيم زمان اين تحول ناگهاني را به طور پيشرس به دقت تعيين کنيم، در مقابل، شرايط تکوين اجتماعي ـ اقتصادي آن را ميتوانيم مشاهده و حتي آگاهانه در آن دخالت کنيم و چنين تغييراتي را سرعت ببخشيم.
وجه اجتماعي ـ اقتصادي انقلاب در نتيجه تکامل تدريجي و از دل مجموعهاي از تغييرات رو به جلو که آن را رفرم يا اصلاحات ميناميم، متحقق ميگردد. وجه سياسي انقلاب کشمکشي سياسي است براي اينکه تکليف عدم تطابق قدرت اقتصادي با قدرت سياسي را يکسره کند.
بنابراين، نتيجهاي که تا اينجا ميتوانيم بگيريم اين است که در واقع ما با دو قطب متضاد، بين انقلاب و رفرم روبرو نيستيم. رفرم يا اصلاحات و انقلاب، هر دو از يک جنس هستند. اين دو همزاد را نميتوان از يکديگر جدا کرد. انقلاب اجتماعي ـ اقتصادي بدون رفرم حادث نميشود و انقلاب پس از آنکه تکليف تضادهاي کهن را يکسره کرد، خود راه رفرم را در پيش ميگيرد.
فردريک انگلس از جامعه شناسان و انقلابيون بزرگ قرن نوزدهم، جامعه را به ساختماني تشبيه ميکند که به طور طبيعي داراي زيربنا و روبناست. زيربنا را به اقتصاد جامعه و روابط مالکانه موجود تشبيه ميکند که شامل ابزار توليد و مناسبات توليدي است و روبنا را به آگاهي سياسي و اجتماعي، به فرهنگ، باورها و عقايد، سيستم قضايي و حقوقي تشبيه مينمايد. در اين مثال صاحب يک بناي چند طبقه تا زماني که احساس نمايد که پايههاي ساختمان هيچ عيبي ندارد، نه آهنهايش زنگ زده، نه سيمانش خورده شده، نه زمينش نِشَست کرده؛ لزومي براي خراب کردن ساختمان و از نو ساختن آن نميبيند، ولي در عين حال براي جلب رضايت اجارهنشينها يا مستاجرين، روکار ساختمان، در و پنجرهها، کاغذديواري و رنگ و سيمکشي و لولهکشي و غيره را مدرنتر ميکند. اين کارش معقول و معمولي است. اما ساختماني که پايههايش در حال ويران شدن است را فقط يک صاحبخانه ديوانه ممکن است پولش را صرف اين جور کارها بکند. به قول سعدي: "خانه از پاي بست ويران است ـ خواجه در فکر نقش و ايوان است." يعني ديگر موقع آن فرا رسيده است که بناي مزبور ويران شود (انقلاب) و به جاي آن ساختمان جديدي بنا گردد. بنا را با سهولت بيشتري و در زمان کوتاهي ميتوان ويران کرد اما بنا کردن ساختمان جديد نيازمند خشت روي خشت نهادن است. بدين ترتيب ميبينيم که يک پيوند ديالکتيکي بين رفرم و انقلاب وجود دارد.
موضوع ديگري هم که در اين رابطه تاثير مستقيم دارد، مبارزه طبقاتي است. مبارزه بين دو طبقه بالنده و کهن است. مبارزه طبقاتي موتور تاريخ است. اين مبارزه در هر مقطع توازن قوايي را ايجاد ميکند که ماحصل آن ميتواند تحميل عقبنشيني (اصلاحات) به طبقه بالادست باشد. مبارزه طبقاتي يک رکن جدايي ناپذير از سطح رشد اقتصادي نيروهاي مولده ميباشد و برآيند اين دو نيرو است که سمت و سوي تکامل جامعه بشري را تعيين ميکند. اين تنها تغييرات تدريجي و گريزناپذير اقتصادي نيستند که سرنوشت جامعه بشري را رقم ميزند، بلکه نيروي فعاله انسانها در متن مبارزه طبقاتي مولفه ديگر تعيين سرنوشت يک جامعه است. تمام تاريخ انقلابها، شورشها، اعتصابها و اعتراضهاي گسترده در قرن نوزدهم و بيستم نشان ميدهند که نظام سرمايه داري در عين اين که مسير طبيعي و روبه رشد اقتصادي خود را پيموده در همان حال تحت فشار جنبشهاي اجتماعي تن به عقب نشينيهاي مشخصي داده است که اين فشارها به نوبه خود بخشي از پروسه تغييرات اجتماعي بودهاند؛ از حقوق و مطالبات کارگري گرفته تا حق راي زنان، تا تصويب قوانيني در زمينه حفظ محيط زيست و غيره، کمتر عقبنشيني و رفرمي را در اين سيستم ميتوان مشاهده کرد که به يک مبارزه اجتماعي مربوط نبوده باشد.
نظرات شما عزیزان: